منِ مستقل
من امروز، بعد از سالها رنج، تنهایی، تلاش، پیروزی، شکست ، تا پای مرگ رفتن و برگشتن، جنگیدن برای بقا، با یه دونه کولر کار کرده و یه دونه یخچال هفت فوت نو و تختخوابم و لباسام و حدود صدتا کتابم و وسایل و ابزار هنرم، رفتم توی یه خونه ۳۵ متری ، مربوط به سال ۷۵ ، مستقر شدم و مستقل شدم و فوبیاهام رو گذاشتم بیرون و وارد خونه شدم، ترس از تنهایی، ترس از تاریکی، ترس از خوابیدنِ تنهایی توی یه فضای تاریک، همه و همه رو بوسیدم و گذاشتم کنار و اومدم توی خونه ی خودم، من امروز هزار سال بزرگتر شدم، شاید دو هزار سال، و الان دارم آشپزی میکنم و زیر لب آواز میخونم و بغضم رو قورت میدم، چون قرار نیست گریه کنم، قراره تنهاتر و قوی تر از همیشه باشم.
مبارکه :)
امیدوارم اوضاع خوب پیش بره و روز به روز بتونی اونجا رو بیشتر شبیه خونه دلخواهت کنی و زود و قوی از روزای سخت اولش رد بشی
وای آفرین بهت واقعاا
امیدوارم تو این خونه حال دلت خوب و خوش باشه
گاهی گریه هم بکن نذار جمع بشه و کمک میکنه زودتر خودت رو جمع و جور کنی
از اونجایی که حسم میگه خوش سلیقه ای مطمئنم خونه ات رو قشنگ میچینی 🥰❤️
نون یادت نره صب به صب بگیری
تو مود فرزندخونده گرفتن هم باشی بد نیست
خیلی حال چاق کنه
از نظر منم دو هزار سال بزرگ تر شدی، هزار سالش برای مستقل شدنت و هزار سالش برای اینکه بالاخره راضی شدی آدرس وبلاگت رو به من بدی، گریه کن ، گریه کردن با قوی بودن منافاتی نداره، واسه ات روزهای خیلی خوبی می بینم.
امیدوارم حالا که بخاطر من کامنت ناشناس رو باز گذاشتی، کامنت های اذیت کننده نگیری.